مغازه مشهدی حسین لطیفی را بیاد داری در خیابان منتهی به میدان و مسجد ، خرماهای زاهدی و پیت های بیست لیتری نفت
با جهاز مخصوص که چوبی بود و بر روی الاغ سوار می کردحمل می شد ،تخمه آفتابگردان و شیرینی های رنگارنگ
وقلم بسته شده به نخ و آویزان به تیر چوبی مغازه و خنده های ملیح آن مرد مهربان و با اعتقاد ،با کلاه حنایی
رنگ مخصوص خودش . همسایه اش ( حبیب آقا) را فراموش نکرده ایم وقتی داستان لنبک
آبکش را در دبستان می خواندیم یاد تلاش های او برای آب رسانی به خانه ها
می افتادیم مردی با اخلاق نیکو ، خوش برخورد وهمسر سیده اش
که دارای روحی بزرگ بود. فکر می کنم بیشتر مردم روستا از زحمات مشهدی
حبییب بهره برده اند ،چون آب رسانی برای تانکر آب ها ، کاهگل پشت بام ها ، باغچه های
پر گل و ریحان حیاط خانه ها ، خمیر کردن و پخت نان را آبرسانی کرده است و بر گردن همه حقی دارد.
همسایه او محمد آقا و همسرش خدیجه خانم که درب منزلشان روبروی درب مسجد بود محمد آقا مرد تلاش بود حتی
تا پایان زندگی ، صدای او وقتی مدیریت حمام را به عهده داشت برای استحمام کنندگان باعث دلگرمی و مسرّت بود همسر مومنه اش
واقعا مقید به مسایل شرعی و آگاه به مسایل رساله ای بودو
از مریدان دایمی مراسمات مسجد و نماز مغرب و عشا در
مسجد آن هم اول وقت نماز( در گذشته هنگام نماز مغرب و
نماز صبح نماز ها به جز ایام رمضان بعد از ادای اذان به
فرادا اقامه می شد و صبح ها فقط آقایان بودند ولی غروب
تعدادی خان نیز پشت پرده به نماز می آمدند به مسجد).